ترس از رها شدگی یا طرد شدن از زیر مجموعه اختلالات اضطرابی محسوب میشود که در آن فرد ترس شدید افراطی و مداوم از ترک شدن دارد. این ترس ها میتواند به صورت ترس از خیانت کردن، ترس از مردن، ترس از از دست دادن، ترس از فراموشی و.. خودش را نشان دهد. در این شرایط فرد با با موقعیت اضطرابی شدید مواجه میشود. رها شدگی می تواند به معنای محرومیت از توجه، حمایت و محبت افرادی باشد که برای ما بسیار مهم هستند. افرادی که دچار ترس از رها شدن میباشند زمانی طرح هایشان شروع میشود که هنوز طردی اتفاق نیفتاده است.
به طور کلی رفتارهای خودکاری که در نتیجه افکار و هیجانات منفی حاکی از طرد شدن از خود نشان میدهید این تله را در شما آشکار میکند. بنابراین ممکن است در بزرگسالی مجذوب روابطی شوید که مشابه روابط و شرایطی باشد که در کودکی تجربه کردهاید. به طور مثال اگر به روابط دوستی های خود توجه کرده باشید پی می برید که جذب کسانی می شویدکه شما را نکوهش و یا ترد و بی توجهی می کند، با شما سر ناسازگاری دارند از شما دور هستند، ابراز علاقه نمیکنند، دمدمی مزاج هستند؛ طوری که احساس ناخوشایندی را در شما ایجاد می کنند.
باورهای ذهنی تاثیر گذار برروی تله رها شدگی
همه ما از کودکی تا به حال مجموعهای از افکار و باورهای را به دنبال خود می کشیم که باعث سازماندهی ذهن و درک ما از دنیای اطراف ما می شود این باورها راهنمای تمام فکر های ما نسبت به دیگران و جهان خواهد بود اگر تجارب ناگواری برای ما رخ داده باشد بازتاب این تجربه های ناگوار نتیجه گیری های ما و در نتیجه شکل گرفتن باور ما خواهد بود این باورهای مهم ما شامل عقاید منفی درباره تجربه های مشابه آن آن خواهد بود باورهای اصلی درباره فردی که اغلب اوقات و در شرایط روابط میان فردی احساس رها شدگی می کند از چهار تله و باور مهم دیگر نیز تغذیه می کنند و تثبیت میشود.
الف) باور به اینکه همیشه باید مراقب خودم باشم و اگر از خودم مراقبت نکنم دیگران با من من بد رفتاری میکنند همه به من آسیب خواهند زد . برای پیبردن به دوستی و صداقت آدمهای اطرافم باید مدام آنها را آزمایش کنم. همواره باید مراقب باشم کسی خیلی به من نزدیک نشود چرا که دوستی زیاد آدم ها را آسیب پذیرتر می کند. بر این اساس فاصله ام را با دیگران حفظ خواهم کرد.
ب) باور به اینکه من همواره و تا جایی که ذهنم اجازه میدهد آدم تنهایی بودم کسی نبوده که مراقب من باشد و مرا درک کرده باشد. هر چقدر فکر می کنم رابطه ام با آدمها سطحی است و هیچ کسی را ندارم که با او درد دل کنم یا واقعاً دوستم داشته باشد. با این حساب حالا برایم سخت است که به دیگران اجازه بدهم سنگ صبورم باشند یا دوستم داشته باشند و به من آرامش بدهند. انگار هیچ کجا دیده نمی شوم و همیشه نیازها و احساسات دیگران و نیازها و احساسات من مقدم بوده است. هیچ وقت آن اندازه که دوست دارم دیده شوم و مورد علاقه قرار بگیرند مورد محبت نبودم.
ج) باور به اینکه دیگران به خود واقعی من پی ببرند، دیگر مرا نمیخواهند و دوست نخواهند داشت. کسی نباید از عیبهای من باخبر باشد. نسبت به نعمتها و داشتههایم( فیزیکی، معنوی و غیره) احساس شرم می کنم چرا که فکر می کنم به اندازه کافی نیستند و یا این موهبت ها چیز مهم و خاصی نیستند. فکر میکنم اغلب دیگران در اکثر زمینه ها از من بهتر عمل می کنند باید تمام تلاشم را بکنم تا کسی از ایراد های من با خبر نشود و در ظاهر سعی و تلاش خودم را بکنم که بهترین و کامل ترین باشم فقط در صورتی که کامل باشم متوجه احساسات ناخوشایند خودم نسبت به خودم نخواهند شد.
د) باور به اینکه اغلب آدم ها از من موفق تر هستند اطرافیانم از من باهوش تر هستند و من استعداد ویژه ای ندارم. احتمالاً من صلاحیت کمتری برای رسیدن به موفقیت نسبت به دیگران دارم. هر کاری را شروع کنم به شکست منتهی می شود و در کنار افراد دیگر مخصوصاً افراد موفق احساس خجالت می کنم نمی دانم چطور دیگران مرا موفق و باکفایت قلمداد میکنند در حالی که خودم چنین احساسی ندارم. .
داشتن هر کدام و یا همه این باورها منجر به پیچیده تر شدن روابط شما با دیگران خواهد شد ضمن این که با مرور به خاطرات و تجربیات در ارتباط با دیگران احتمالا نسبت به افرادی که این باورها را در شما تقویت میکنند بیشتر علاقهمند هستید.
مثلاً ممکن است کسی که باور دارد همواره باید مراقب باشد تا دیگران به او آسیبی نزنند به فردی علاقه مند شود که سیاست و مهارت در گفتار و رفتارش در جهت رسیدن به خواسته هایش است و یا فردی که باور دارد او همواره تنهاست و همدمو مونسی ندارد علاقه مند به فردی شود که از نظر احساسی سرد است. آیا فردی که باور دارد باید تمام تلاشش را بکند تا کسی ایرادی از او نگیرد، در رابطه به کسی علاقمند میشود مستقیم نقد میکند و بسیار انتقادگر است!
رفتار این افراد باعث راه افتادن چرخه از افکار و باورها در افراد می شود احساس ناخوشایند و هیجانات منفی را در آنها فعال می کند این افراد را در کنار خود نگه می دارند چرا که شرایط مشابه تجربیات کودکی آنها را زنده نگه می دارند یعنی ضمن اینکه ناخوشایند است اما برای آنها آشناست و همین آشنا و مناسب بودن شرایط برای آنها قابل پیش بینی تر و شناخته شده تر است و حتی شرایط به ظاهر سالمتر است تا شرایط دیگر.
این باورها در ابتدا در انتخاب دوست، همسر افراد را گمراه میکنند چرا که شرایط ناخوشایند گذشته آنها را بازآفرینی می کند و از طرفی فرصت آشنا شدن و انتخاب سالم را از آنها می گیرند و دیگر این که چون اغلب ناشناخته در این مسیر قدم برداشتهاند متوجه پای گذاشتن و راه رفتن در این مسیر ناخوشایند نمی شوند و احتمالا یا یک رابطه سالم را به بن بست می رسانند و یا در این شرایط ناخوشایند باعث می شوند همان احساس های ناخوشایندی تنهایی، رها شدگی، بیکسی و شکست را که از آن گریزانند مجددا و عمیقا تجربه کنند.
اختلالات روانی همراه با ترس از رها شدگی
افرادی که از رهاشدگی میترسند دائماً اضطراب را تجربه میکنند. اضطراب آنها با هر اتفاقی بیشتر میشود. آنها سعی میکنند با تایید از دیگران خودشان را آرام کنند. اما هیچ تاییدی و توجیهی از بیرون نمیتواند ناآرامی آنها را ساکت کند. در نتیجه این استرس هیچ وقت تمام نمیشود و لحظه به لحظه بیشتر میشود. این افراد میتوانند درگیر بیماری هایی شبیه به اضطراب فراگیر و وسواس شوند. ادامه دار شدن این شرایط میتواند سیستم ایمنی بدن آنها را تضعیف کرده و احساس فرسودگی برایشان ایجاد کند. افسردگی یکی دیگر از اختلالات روانی است که می تواند در پی ترس از رهاشدگی اتفاق بیفتد. این افراد روز به روز علایقشان را به همه چیز از دست می دهند احساس ناتوانی می کنند و امیدشان به آینده کمتر می شود. به همین دلیل افسردگی را تجربه می کنند. همچنین در کنار بیماری های روانی ممکن است دچار بیماریهای جسمانی نیز شوند چرا که اضطراب و استرس با تضعیف سیستم ایمنی مشکلاتی را برای بدن به وجود می آورد
نتیجه گیری:
شناخت رفتار های ناکارآمد و خطاهای رفتاری شما را از دام خطاهای مکرر نجات خواهد داد. در صورت تمایل به شناخت بیشتر خود مشاوره فردی صحبت کنید. .
مطالب مرتبط: