گاهی اوقات افراد توانایی پرداخت هزینه های درمان را ندارند، اما اکثر اوقات این نگرانی از جانب بیمار، دفاع است علیه احساس گناهی که در مورد خود دارد.
به عنوان نمونه می توان به بیماری اشاره کرد که ادعا می کند از پس هزینه های درمانی بر نمی آید ولی برای تعطیلاتش حسابی پول خرج می کند و بریز و بپاش می کند.
یا زنی که از هزینه بالای درمان شکایت دارد ولی دائما کیف و کفش های گران قیمتی می خرد.
“مداخله ای که اینجا مطرح می شود مستقیما از فردریکسون نقل شده است.
بیمار: ویزیت شما خیلی گرونه!!
درمانگر: ولی کفش های شما هم به نظر خیلی گرون می رسه!
بیمار: شما دارید منو بابت خرید این کفشها سرزنش می کنید!؟
درمانگر: ابدا، کفش های قشنگیه، چیزی که مهمه اینه که تو تمایل داری پولت را به خرید کفش اختصاص بدی تا به درمان خودت و افسردگی که از اون رنج می برید.
به نظرت این رفتار، قسمتی از الگوی تکرار شونده ی زندگیت نشده که به چیز های کم اهمیت تر، بیشتر از خودت بها بدی!؟
آیا ارزش قائل شدن برای خودت کار دشوار و عذاب آوریه!؟
**بیماری که به راحتی پولش را خرج دیگران و چیزهای کم اهمیت می کند تا خودش، از اینکه اولویتش زندگی شخصی اش باشد احساس گناه می کند.**
بیمار: من نمی توانم از پس هزینه درمان بر بیام!
درمانگر: ولی هنوز تو توانایی اینو داری که تو تعطیلات مقدار زیادی از پولت رو صرف فراهم کردن بهترین امکانات خوشگذرانی برای فامیلات کنی!
**برات سخته که با خودت همون طور که با دیگران رفتار می کنی، برخورد کنی!؟**
به تعویق انداختن روند درمانی افسردگیت می تونه نمونه ای از بی اعتنایی به خودت باشه!!